حلماحلما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

حلما قشنگترين نعمت خدا به ما

دستم سوخت

(روز شنبه 23/6/92 حدود ساعت 6 عصر) دیگه اینقدر به من غر نزنید! خوب میخواستم به بابایی کمک کنم! باید سردرمیاوردم که اتوکردن چه جوریه! بله درست حدس زدید بابایی در حال اتو کردن بود که رفتم خیلی دوستانه و مرموزانه کنارش نشستم. ایشون خبر نداشت میخوام سر از کارش دربیارم.......... بابابی بی خبر از همه جا اتو رو روی پایه میزاتو قرار داد، منم یواشکی اومدم دستمو بردم زیرپایه ای که اتو روش قرار گرفته بود. اما ای وای من! اتو نامردی کرد و منو لو داد، میپرسید چه جوری؟ یهویی یه عالمه بخار مثل غول چراغ جادو از اتو بیرون اومد و بر دست من بیچاره فرود اومد و اشک منو درآورد. شروع کردم به گریه کردن بابایی که هنوز متوجه نشده بود دستم سوخته، پرسید حل...
27 شهريور 1392

محبت دردسرساز حلما

دختركم سلام. روز بروز شيرين كاريات بيشتر از قبل دلمونو ميبره. تازگيا ياد گرفتي افرادي رو كه ازت ميپرسيم، با اشاره انگشتت نشون ميدي. اگرم اون شخص اونجا حضور نداشته باشه، دستاتو به نشونه اينكه نيست بالا ميبري و بهمون ميفهموني كه نيست. قربون دخترم برم وقتي تلفني صحبت ميكنه!! اول گوشي رو جابجا ميكني تا درست درگوشت بذاري، سپس شروع ميكني به صحبت كردن به روش حلما: ب ب ب با ب بب بو  اا ا ........... الان تقريبا بيشتر حرفايي كه بهت ميگيم ميفهمي. بهت ميگيم فلان وسيله رو بيار، ميفهمي و ميري مياريش. دوباره چند روزه كه بي تاب شدي و همش دستتو توي دهنت ميكني، حدس ميزنم كه ميخواي دندون نيش پايين دربياري. ايشالا كه خدا كمكت كنه و كمتر اذي...
9 شهريور 1392
1